اين سوالي است که هر روز پزشکان در کلينيک با آن مواجهند. هر چه بيماري جدي تر و صعب العلاج تر باشد يا نتايج درمانهاي پزشکي رايج انتظارات بيمار و اطرافيانش را در اسرع وقت برآورده نکنند، احتمال جستجو براي درمانهاي جانشين افزايش مي يابد.
هر وقت سخن از طب سنتي و مقايسه نتايج آن با درمانهاي طب رايج در ميان است، عموما يکي از اين پرسشها در ذهن بيمار مطرح است:
مگر ابنسينا اشتباه ميکرد؟
مگر صدها سال طب مزاجي رايج نبود و کتابهاي جالينوس و ابنسينا درس داده نميشدند؟
مگر عدهاي با همين روش خوب نميشوند؟ مگر آن زمان که اين روشهاي پزشکان غربي به وجود نيامده بود، مردم بيماريشان را چطور درمان مي کردند؟
مگر فلان ورزشکار يا هنرمند از طب سنتي استفاده نميکند؟
و يا تعريف ميکنند که: فلان فاميل دور يا دوست يا همسايه ما دچار فلان بيماري بود و نزد دهها متخصص رفت و هيچ فايدهاي نداشت تا آنکه به حکيمباشي مراجعه کردند و ايشان گفت که مثلا مشکش از سردي مزاج يا افتادگي ناف يا غلبه صفرا يا غمباد يا… است و فلان معالجه را کرد و مريض خوب خوب شد و...
اين هم دليل که طب سنتي/مزاجي درست است.
در اين فرصت کوتاه قصد داريم با زباني ساده پاسخ روشن اين پرسشها را عرضه کنيم. در پايان نيز سخني با آن دسته از دوستان و همکاران عزيزم دارم که صادقانه و دلسوزانه در پي بهرهبرداري علمي از فرضيههاي موجود در گنجينه طب سنتياند.
- بگذاريد از پرسشها درباره اينکه (( مگر درمانهايي که پدربزرگهاي خودمان از آن استفاده مي کردند و از همه مهمتر ابنسيناي بزرگ ابداع کرده چه اشکالي دارند )) شروع کنيم:
اين نحوه استدلال به اين ميماند که بگويند:
مگر هيئت ( ستارهشناسي ) بطلميوسي که باور داشت هفتطبقه آسمان رويهم وجود دارد و زمين مسطح و ساکن است و ماه و انجم و خورشيد به دور آن ميچرخند و... از سوي دانشمندان بزرگي مثل خود بطلميوس يا ابوريحان بيروني ( همعصر و همطراز ابنسينا ) مورد تاييد نبود؟ و مگر بيش از هزار سال در همه جهان تدريس نميشد؟ و مگر با آن خسوف و کسوف را با دقت نسبتا خوبي پيشبيني نميکردند؟
اينهمه درست است. اما امروزه آن هيئت منسوخشده و جايش را به علم نجوم مدرن داده است. آيا شما ميتوانيد بگوييد که همچنان دو هيئت و جغرافي رقيب داريم؟ يکي سنتي و يکي مدرن. يکي بر اساس مسطح بودن زمين و گردش خورشيد بر دور آن و يکي بر اساس کروي بودن زمين و گردش آن به دور خورشيد؟ و آن سنتي که دستاورد بزرگان است و فوايدي هم داشته است بايد در کنار جغرافي مدرن درس داده شود؟
يک سوال مهمتر: آيا شما سوار هواپيمايي ميشويد که محاسبات مسير و حرکتش بر اساس جهانشناسي بطلميوسي تنظيمشده باشد و از علم جغرافيا و نجوم مدرن استفاده نکند؟
مثال دوم: شيمي سنتي که دانشمندان بزرگي چون ارسطو و ابنسينا و ... به آن باور داشتند اعتقاد داشت که عالم از چهارعنصر غيرقابل تجزيه آب و باد و خاک و آتش تشکيلشده است ( اتفاقا اين مبناي نظري مزاجها و اخلاط چهارگانه هم هست )، اما شيمي امروز جدول مندليف را به رسميت ميشناسد. آيا شما باور داريد که بايد دو دانشکده شيمي سنتي و شيمي مدرن داشته باشيم؟
آيا شما واقعا فکر ميکنيد آن شيمي با همه دانشمندان بزرگ و سالهاي رواجش در جهان و اين که هنوز هم در عالم برخي به آن باور دارند و کيمياگري ميکنند و ممکن است ورزشکار و هنرمند هم بينشان باشد ( مگر ورزشکاران و هنرمندان خرافاتي نميشوند و اشتباه نميکنند؟ )، رقيب و همطراز شيمي مدرن است؟
حرف ما اين نيست که به درمانهاي طب سنتي فقط به اين دليل که مدرن نيستند نبايد اعتماد کرد. اين درمانها مي توانند مفيد و حتي بسيار موثر باشند، اما نه با استدلال فوق الذکر. لازم است اينها نيز از محک علم پزشکي روز دنيا بگذرند.
- و اما استدلال آن فردي که ماجراي بيماري را تعريف ميکند که با هيچ دوا و درماني خوب نميشد تا گذارش به شفاخانه طب مزاجي افتاد:
اين شيوه استدلال اگرچه ظاهرا جالبتوجه است اما اهل علم و آنهايي که مقدمات روش پژوهش را هم خوانده باشند، ميدانند که چقدر غيرقابلاعتماد و سست است. توضيح بيشتر آنکه:
1) در درجه اول، شما کدام شاخه از خرافات و شبهعلم را سراغ داريد که نتواند براي شما افرادي را بياورد تا از معجزات و اثربخشي روشهايش تعريف کنند؟ هر باور خرافي را که سراغ بگيريد، افرادي با اطمينان ميآيند و ميگويند که خودشان آن را تجربه کردهاند و به چشم ديدهاند. شما مثال بزنيد تا من نمونههايش را عرض کنم. فرض کنيد فال قهوه يا فال ورق. از اينکه خرافيتر نميشود که ورقبازي يا ترشحات ته فنجان از سرنوشت و آينده خبر بدهند. ميشود؟ اما خيليها ميآيند و ميگويند که فلاني فال قهوه يا ورق من را گرفت و بعدش هم همانطور شد که ميگفت. به همين منوال است انواع و اقسام خرافات از بتپرستان هندي تا انرژي درمانگران ايراني تا هوميوپاتهاي اروپايي. خرافات همهجا هست و در همهجا مهمترين استدلال خرافات اين است که فردي را جلوي شما بنشاند تا بهعنوان شاهد عيني از اثر معجزآسايش تعريف کند. يک نگاهي به تبليغات داروها و کرمها و... هاي بدون مجوز و غيرقانوني خود شاهد ديگري بر اين مدعاست.
2) آيا اين آدمها دروغ ميگويند؟ تمامي اين شاهدهاي عيني دروغگو و دغلکارند؟ پاسخ ساده است: خير! البته برخي يا بسياري از آنها چنيناند. حتي برخي بازيگرانياند که پول گرفتهاند تا تجربهاي ساختگي را تعريف کنند. اما برخي هم راستگويانه از تجربه واقعي خودشان حرف ميزنند. اينان چه؟ چگونه تجربه اين افراد را انکار ميکنيم؟
پاسخ ساده است: اگر من بعد از اقدام يا اتفاق (الف)، پديده (ب) را تجربه يا مشاهده کرده باشم، به اين معنا نيست که الف دليل ب است.
اينکه زري خانم وارد خانه اي شود و بگويد عجب درخت سيب پرباري داريد، و مثلا روز بعد شاخه آن درخت بشکند يا آن درخت خشک شود، دليل بر آن نيست که اين شکستن يا خشکي به دليل چشمزخم زري خانم بوده است. اينها دو اتفاق مستقلاند و باور خرافي ما به چشمزخم آنها را به هم ربط داده است.
- از طرفي چون ذهن ما عادت به الگوسازي دارد بين اين موارد بيربط، ارتباط برقرار کرده است.
- چون حافظه ما به نفع باورهايمان عمل ميکند، خيلي ساده دهها مورد نقض را که زري خانم تعريف کرده و اتفاقي نيفتاده است را به کنار ميگذاريم و اينيکي را يادمان ميماند و همهجا ميگوييم چشم زري خانم شور است.
شايد بپرسيد پس چگونه تشخيص دهيم که در کجا رابطه علمي وجود دارد و در کجا رابطهاي که ديده يا ادعا ميشود بياعتبار است؟
دانش اپيدميولوژي و آمار در علوم تجربي دقيقا به همين منظور بوجود آمده است. يعني باتجربه سامانمند (کارآزمايي باليني) و با روشهاي علمي و رياضي براي به حداقل رساندن سوگرايي و خطا و عوامل مخدوشکننده، يک رابطه را بهطور علمي نشان دهند. اين است فرق خرده روايتهاي شخصي با تجربه علمي.
بنابراين علم تجربي که نتيجهاش طب مبتني بر شواهد است بهترين روش به دست آوردن روابط ازجمله اثربخشي داروها و درمانها است. به پزشکي جديد که از اين روشها استفاده ميکند پزشکي مبتني بر شواهد ميگويند.
اصلا موضوع بحث اين نيست که داروها يا درمانها شيميايياند يا گياهي، يا مثلا ابنسينا اولين بار آنها را به کار برده است يا ويليام اسلر، مسئله اين است که آيا اثربخشي و بيخطريشان ( منظورمان نسبت معقول فايده به خطر است ) بهطور علمي و معتبر نشان دادهشده است؟ يا تنها مانند همه خرافات به خرده روايتهاي خطاپذير شخصي اتکا ميکند؟
و اما سخني با دوستان دانشمندم در دانشکدهها و مراکز تحقيقاتي طب سنتي که با دلسوزي و باهدف و روش علمي تلاش ميکنند تا فرضيههاي فراوان موجود در کتابهاي طب سنتي را بيابند و آنها را به شيوه علمي عرضه کنند:
دوستان عزيز. صدالبته که هيچ آدم عاقل و دلسوزي نميگويد که داروها و روشهاي طب سنتي را بايد دور ريخت. اصلا طب سنتي و مدرن نداريم. همه حرف در دو مدعا است:
1- نظريه مزاجي- اخلاطي مانند نظريه هفتآسمان و چهارعنصر و مسطح بودن زمين و .... نظريهاي منسوخ و پيوسته به تاريخ علم است ( بله، با وجود اينکه ابن سينا و بطلميوس و بيروني و جالينوس به آن باور داشتند )
2- هر روش درماني با هر منشايي که باشد ( ازجمله درمانهاي گياهي طب سنتي ) بايد با روشهاي طب مبتني بر شواهد سنجيده شود و اگر اثربخشي و نسبت معقول فايده به خطرش به اثبات رسيد وارد پزشکي شود. اين پزشکي فقط يک پزشکي است: پزشکي مدرن علمي مبتني بر شواهد. و البته بسياري از داروهاي آن ميتوانند و چنين هست که منشاء گياهي و سنتي داشته باشند.
تاسيس دانشکدههاي طب سنتي در کشور ما نيز بر همين مبنا و اساس صحيح صورت گرفت که فرضيهها استخراج و به روش علمي و مبتني بر شواهد آزموده و عرضه شوند. در آن زمان گفته شد که اگر در گنجينه طب سنتي باز شود، علم جديد خواهد ديد که چه داروها و چه درمانها به کام جان بيماران و دردمندان ريخته خواهد شد. امروزه بعد از گذشت سالها از تاسيس اين دانشکدهها و مراکز تحقيقاتي ارزشمند و البته پرهزينه، جاي آن دارد که اصحاب و اعضاي آنها گزارش بدهند که کدام دارو و درمان جديد را ساخته و آزموده و به ثبت رساندهاند که در درمان يک بيماري جدي از رقباي شيميايي آن در طب مدرن برتر بوده باشد و اين برتري را محک تجريه علمي نشان داده باشد؟ اگر چنين نکنند، بيم آن ميرود که منتقدين تصور کنند که پناه بردن به نظريههاي مزاجي و فرار از سنجههاي طب مبتني بر شواهد گاهي براي انکار ناکامي در ايفاي نقش و رسالت اصيل و راستين است. و صدالبته که در مورد همکاران دانشمند و عزيزمان در گروهها و مراکز تحقيقاتي طب سنتي هرگز چنين نيست و چنين نخواهد بود.
((برگرفته از نوشته کيارش آرامش در روزنامه سپيد))